متن عشقی
یه وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
و بچسبانی پشت شیشه افکارت
باید به خودت استراحت بدی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بیخیال سوت بزنی
در دلت بخندی به تمام افکاری که
پشت شیشه ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویی
بگذار منتظر بماننـــــــــد !!!
" روزی بیا که برای آمدن دیر نشده باشد"
می نوشتم
" روزی بیا که هنوز دوستت داشته باشم
که هنوز دوستم داشته باشی "
می نوشتم
"در نبودنت به تمام ذرات زندگی کافر شده ام
جز ایمان به بازگشت تو
امروز نوشتم
یقینا آمده است
ولی روزی که من از هراس دیوار ها
خانه را که نه
خودم را ترک کرده بودم
چقـــــــــدر زیبـــا...
بهش گفت پول برای طــــلا فعـــــلا نــــدارم; عـــوضش
قــــــــول میدم هر سال بیارمت طلاعیـــ ه !
زن ... جنس عجیبی ست!
چشم هایش را که می بندی، دیدِ دلش بیشتر ...
دلش را که میشکنی, باران لطافت از چشم هایش سرازیر...
انگار درست شده تا...
روی عشق را کم کند !
بــــاید بــاور کنــیم !
"تنـهـــایی" . . .
تلـــخ تــرین بــلایِ بــودن نیــســت . . .
چیـــزهـای بـدتــری هـم هســت . . .
روزهـــای خستـــه ای که در خـلـوتِ خـانـــه، پـیـــــر می شــوی . . .
و ســال هــایی که ثانــیه به ثانیــه از سَــر گذشتــه اســت. . .
تـــازه پِــی می بـــریــم کـه تــنـــهـایـی، تلخــخ تــرین بـلایِ بـــودن نیســـت. . .
چیـــزهـــای بدتـــری هم هســــت
دیــر آمـــدن!